از در که وارد می شد،همه ی بچه های خواهرش دورش حلقه زدند و باهم
شروع به خواندن کردند:«صل علی محمد،یاور رهبر آمد»شکمش ترکش
خمپاره خورده بود و مجروح بود،اما خم می شد،بچه ها را به نوبت روی
دوشش سوار می کرد.
یک دور می زد و پیاده می کرد و بعدی را سوار می کرد.با بچه ها عین
خودشان بچه می شد و بازی می کرد.