هنوز چند روزی از آمدنش نگذشته بود که عزم رفتن کرد.همسرش با
ناراحتی گفت:«حالا من هیچی!به فکر این بچه ها باش.این ها چطور می شند؟»
اشک در چشمانش حلقه زد و گفت:«هر سختی که میکشی به یاد
حضرت زینب(سلام الله علیها)باش.»زن سرش را زیر انداخت و گفت:
«من خاک پای حضرت زینب(سلام الله علیها)هم نمی شوم.»قربانعلی
لبخندی زد و جواب داد:«نه!پیروش که هستی،شیعه اش که هستی،برای
اسلام و دین باید رفت.»
در وصیت نامه اش هم نوشت:«عزیزتر از همه ی این ها،اسلام است.»
_________________________________________________________________________