خانم برادرش خیلی به او ارادت
داشت.دوتا پیراهن خریده بود.گذاشت
توی سینی و آورد پیشش و گفت:«هر کدام را بیشتر دوس داری بردار.»
قربانعلی یکی از پیراهن ها را انتخاب کرد و گفت:«این قشنگ تر است این
را بذار برای دادا،من اون یکی را می پوشم.»
خانم برادرش خیلی به او ارادت
داشت.دوتا پیراهن خریده بود.گذاشت
توی سینی و آورد پیشش و گفت:«هر کدام را بیشتر دوس داری بردار.»
قربانعلی یکی از پیراهن ها را انتخاب کرد و گفت:«این قشنگ تر است این
را بذار برای دادا،من اون یکی را می پوشم.»