اصفهان که می آمد به خانواده شهدا سر می زد.اعتقاد داشت ارتباط
با خانواده شهدا انسان را به خدا می رساند.به خانه ی رزمنده ها هم
می رفت.مادر یکی از رزمنده ها باهاش درد دل می کرد:«من پنج تا پسر
دارم چهارتاشون رفتند جبهه،برو کاری بکن که برگردند.»
قربانعلی می خندید و می گفت:«مادر!این مصطفی را برای خودت
نگه دار.رسول و علی و کریم و احمد برای روی مین خوبند به درد تو
نمی خورند که.!»