به مرخصی آمده بودند.باهم به گلستان شهدا رفتند.از وقتی وارد
گلستان شد سرش را زیر انداخته بود و راه می رفت.می گفت:«من از
خانواده شهدا خجالت می کشم دعا کن من
هم شهید بشم.»
به مرخصی آمده بودند.باهم به گلستان شهدا رفتند.از وقتی وارد
گلستان شد سرش را زیر انداخته بود و راه می رفت.می گفت:«من از
خانواده شهدا خجالت می کشم دعا کن من
هم شهید بشم.»