دفعه ی چندم بود که زخمی می شد.دیگر آمار زخمی شدنش را
نداشتند.بدنش پر از ترکش بود.این بار هم در بیمارستان بستری شد.زخم
هایش عمیق بود.چند روزی که بستری بود،کسی ناله ای از او نشنید.
صدایش که بلند می شد،صدای مناجات و ذکر خدا بود.صدای گریه از
ترس خدا،صدای گریه از شوق خدا.
او عاشق خدا بود.