خانه بیاید.خانواده ای که سوار بودند شروع کردند به ناسزا گفتن به جنگ
و شرایط آن روز.از جنگ زده هایی بودند که از اهواز آمده بودند.خانه هم
نداشتند.زنی باردار و بچه های کوچکش همراه مرد بود.
گفته بود:«من یک خانه دارم که فعلا به آن نیازی ندارم.»
خانواده اش را منزل پدر خانمش برد و آدرس خانه را با کلید به خانواده ی
جنگ زده داد.آن قدر به آنها محبت کرده بود که مرد پاسدار شد،برادرانش
هم به جبهه رفتند.یکی از آنها شهید شد برادر دیگر هم مفقود.
می گفتند:«عرب با جان و مالش در راه خدا جهاد می کند.او باعث تحولی بزرگ
در زندگی ما شد.»