هر وقت می خواستند صورتش را ببوسند،امتناع می کرد.
این بار اما خودش آمده بود،سرش را آورده بود جلو و به برادرش
می گفت:«چشم های مرا ببوس.»همه تعجب کردند.گفت:«رفته ام
دیدار امام،چشمانی که امام را دیده باشد بوسیدن دارد.به خاطر خوبی ها
و تقدس امام مرا ببوس.»